چن وقت پيش يه کتابي که در مورد ِ کوروش ِ کبير و داريوش و اون وقتاي ايران بود مطالعه مي کردم ... يه مسئله اي توي ذهنم خيلي پررنگ شد ، اونم اينکه اونموقعها چقد جوانها زرنگ بودن ، چقد به لحاظ ِ بدني و خلاقيتهاي ذهني جلو بودند و همش در حال حرکت ... جلوتر رو که فکر کردم همين چن سال قبل ، زماني که جووناي ما رفتن جنگ ... کتاب ِ بابا نظر رو که ميخوندم ديدم اين جوانها هم هنوز همون انرژي و خلاقيت رو دارن ... چه چيزهايي توي همون جبهه هاي جنگ خلق ميکردن که آدم ميمونه توي اون همه دود و خون و خاک چطوري فکرشو و ذهنشون به اين مسائل قد ميداده ...!
اما دريغ و درد از جوانهاي حالا که لقمه ي حاضر و اماده ميخوان ... دريغ .... کاش ميفهميديم کار و همين مضاعف براي چيه