سلام جالب بود.
لحظه اي پيش دلم بمون بابا
منو روي زانوهات بنشون بابا
وقتي شتاب رفتنت رو ديدم
پيراهن كهنه رو بر تنت ديدم
فهميدم يتيم بي بابا ميشم
چون نسيم دربدر صحرا ميشم
وقتي نيستي چاره بي چاره ميشه
دخترت تو صحرا اواره ميشه
منم به روزم بهم سر بزنيد خوشحال ميشم
سلام ايمان خان
سه سالگياش بر مدار عاشورا ميچرخد.
اتفاقي که طنين خندههاي کودکانهاش را به غارت ميبرد
در عطش ميماند و ميگدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت ميکند.
بيپناهياش، در تمام بيابانها تکثير ميشود
شاد باش تنها نباش.. التماس دعا