سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























        سلام خاله جان

   امشب نمی دونم چرا خاله یهو یادت رو کردم.....

یادته چقدر باهام بازی می کردی... یادته وقتی می اومدی خونمون چقد باهامون شوخی و خنده می کردی .....یادته که وقتی می اومدی بهمون سر بزنی با هزار بدبختی از دست ما که نمی ذاشتیم بری فرار می کردی و می رفتی .......یادته وقتی می اومدم خونه مادر بزرگ روستا همش پیش تو بودم با هم می رفتیم بیرون روستا می گشتیم.....یادته با چه مهربونی نگام می کردی و بغلم می کردی...یادته بهم می گفتی ایمان عزیزم تو عزیز خاله ایی خیلی دوست دارم ......اینا رو یادته ....  من هم هیچ وقت وقتی اون روز که خبر سوختنت رو آوردن  از یادم نمی ره.......هیچ وقت ناله هایی رو که مادر می گفت تو بیمارستان می زدی رو فراموش نمی کنم.......هیچ وقت اون روزی که دایی اومد و خبر مرگت رو داد فراموش نمی کنم ....هیچ وقت روز تشیعت رو که تابوت رو دوش مردم بود فراموش نمی کنم ......دیدی دایی چقد سر خاکت گریه کرد....دیدی مامان و مادر یزرگ چه حالی داشتن......یادته نشسته بودم رو به روی حجله مردنت و گریه می کردم.... اگه الان بودی می دیدی که چقدر بزرگ شدم  ....اگه الان بودی واسه خودت خونه و زندگی داشتی .........راستی هیچ می دونی خاله جون 14 ساله رفتی و ما رو تنها گذاشتی ......

                      بخشید دوستان امشب یهو یاد خاله ی مرحومم افتادم سال 76 تو سن 25 سالی به رحمت خدا رفت شادی روحش صلوات


نوشته شده در یکشنبه 89/11/17ساعت 12:13 صبح توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |


Design By : Pichak