ای آسمان ببار بر دل جاماند ام...... بر دلی که حتی برای طپش زدن دیگر بهانه ندارد..... بر دلی که میان نهان خانه اش غوغاست...... بر دلی که از یاران به دور است...... بر دلی که با خود نا اهلی می کند..... بر دلی که ناچار به طپیدن است..... بر دلی که چه ها دارد و چه ها می کند..... بر دلی که ............ ای آسمان در باریدنت درنگ نکن................. ......... دلا از چه می نالی که جای نالیدن نیست...... التماس دعا
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه یادم آید کربلا را دشت پر شور و نوا را گردش یک روز غمگین گرم و خونین لرزش طفلان نالان زیر تیغ و نیزه ها را * باز باران با صدای گریه های کودکانه از فراز گونه های زرد و عطشان با گهرهای فراوان می چکد از چشم طفلان پریشان پشت نخلستان نشسته رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی چشم در چشمان هم آرام و سنگین می چکد آهسته از چشمان سقا بر لب این رود پیچان باز باران * باز باران با ترانه آید از چشمان مردی خسته جان هیهات بر لب از عطش در تاب و در تب نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب شش ماهه طفلی رو به پایان مرد محزون دست پر خون می فشاند از گلوی نازک شش ماهه بر لب های خشک آسمان با چشم گریان باز باران * باز هم اینجا عطش آتش شراره جسمها افتاده بی سر پاره پاره می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان دستها آماده شلاق و سیلی چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی دراین صحرای سوزان می دود طفلی سه ساله پر زناله پای خسته دلشکسته روبرو بر نیزه ها خورشید تابان می چکد از نوک سرخ نیزه ها بر خاک سوزان باز باران باز باران * قطره قطره می چکد از چوب محمل خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل می رود این کاروان منزل به منزل می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران آری آری باز سنگ و باز باران آری آری تا نگیرد شعله ها در دل زبانه تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی بر فراز خیمه برگونه ها بر مشک ساقی کاش می بارید باران. علی اصغر کوهکن التماس دعا برگرفته از وبلاگ جایی برای آزمودن منم،همون کسی که ناسپاسی کردم...... همون کسی که برات بندگی نکردم.....آخه به منم میگن بنده!بنده ایی که حتی بلد نیست چه طوری باید اربابش رو اطاعت کنه...اینهمه نعمت دادی در عوضش من چیکار کردم .....گنــــــاه.... تا تونستم با کارام دل تو رو شکستم ...تو رو پیش ملائک شرمسار کردم.....تو انقد خوبی که حتی حاضر نیستی آبروم رو ببری اگه بخوای می تونی رسوام کنی ولی این کار رو نمی کنی چون تو خدایی....این جمله دیونم می کنه:((کرم بین و لطف پرردگار ....گنه بنده کرده است و اوست شرمسار...)) شب قدر،شبی که به بنده ها ارفاق منی کنی ...می گی بنده من این شب رو درک کن براخودت نه برای من .....ولی باز هم ما غافلیم....غافل... الهی بنده ایی گم کرده راهــم بده راهم که سر تا پا گنــاهم اگر عمری به غفلت زیست کردم تمام هستیم را نیست کـــردم به هر در حلقه کوبیدم خدایـــــا لباس یاس پوشیدم خدایـــــــا اسیر نفس هر جایی شدم من مقیم شهر رسوایی شدم من نچیدم گل زشاخ آرزویــــــــــــی ندارم پیش مردم آبرویــــــــــی التماس دعا ابن عباس می گوید که: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود: چونکه مرا به آسمانها سیر شبانه دادند به هیچ ملکی از ملائکه برخورد نکردم، مگر اینکه از من درباره علی بن ابی طالب علیه السلام سؤال می کردند تا جایی که من گمان کردم اسم علی علیه السلام از اسم من مشهورتر است. پس آنگاه که به آسمان چهارم رسیدم، ملک الموت را دیدم که به من گفت: ای محمد! هیچ خلقی از خدا نیست مگر اینکه قبض روحش بدست من می باشد، بجز تو و حضرت علی علیه السلام، چون خداوند متعال خود قبض روح شما را خواهد کرد. پس چون به زیر عرش الهی رسیدم حضرت علی علیه السلام را دیدم که در زیر عرش الهی ایستاده بود. پس من گفتم: ای علی از من سبقت گرفتی؟ جبرئیل به من گفت: ای محمد! کیست آن کسی که با او این چنین صحبت می کنی؟ گفتم: این برادرم علی بن ابی طالب علیه السلام است. جبرئیل به من گفت: ای محمد! این علی علیه السلام نیست بلکه ملکی از ملائکه خداوند متعال می باشد که خداوند متعال آن را به صورت علی علیه السلام خلق کرده است. پس ما ملائکه ای که مقرب درگاه الهی هستیم هر وقت مشتاق دیدار حضرت علی علیه السلام می شویم این ملک را زیارت می کنیم، بخاطر بزرگی و کرامتی که حضرت علی علیه السلام در پیشگاه خداوند دارد. میلاد با سعادت آقا امام حسن مجتبی (ع) بر همه مبارک یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَســـوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِـــهِ یا سَیِـــدَناوَ مـــَولانا اِنــا تَوَجَّهنا وَ ستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه چه نشاطیست عزیزان که به هر انجمن ست ولادت چقدر خنده داره خوبه حداقل کمی فکر کنیم........ موفق باشید..... یاد دارم یک غروبی سرد سرد کوزه و ظرف سفالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست پرده ی اندیشه ام را پاره کرد با دادن صدقه و زکات اموال خویش فقرا را خوشحال و خداوند کریم را از خود راضی کنیم التماس دعا نقل از کلـــــــــــوب حسن و حسین بیمار بودند. پیامبر فرمود: «نذری کنید برای شفای این دو.» فاطمه و علی، نذر کردند که سه روز روزه بگیرند. بچه ها هم چشمهای بیمارشان را باز کردند و گفتند: «ما هم سه روز روزه می گیریم.» فضه نیز گفت: «من هم سه روز پی در پی روزه می گیرم.» روزهای سختی بود، آن روزها. گرما بیداد می کرد. سفره شان خالی بود. حسن و حسین به لطف خدا شفا یافتند و آنان بودند و نذری که باید ادا می شد اولین روز، هنگام افطار به دور سفره کوچک نشستند. پنج نان جو در سفره بود که فضّه آرد کرده بود و فاطمه خود آن را پخته بود. دستهایشان که به دعا بالا رفت صدای در بلند شد: - مسکینی فقیرم. از آنچه می خورید به من نیز بخورانید که خدا پاداشتان دهد. روز دوم، باز وقت افطار در خانه به صدا درآمد. صدا از پشت در می گفت: «یتیمی هستم که مادر و خواهرانم گرسنه اند ،از آنچه می خورید به ما نیز بخورانید که خدا پاداشتان دهد تاب صدای لرزان یتیم را نداشتند. علی و فاطمه و فضّه نانها را روی هم گذاشتند. فضه از جایش بلند شده بود که حسن و حسین دستهای کوچکشان را به سمت فضه گرفتند: «اینها را هم ببر، آنان گرسنه تر از ما هستند.» روز سوم راه که می رفتند زمین زیر پایشان نبود. وقت افطار، باز کسی به کوبه در زد. فضه از جا بلند شد. می دانست که این بار هم باید هر پنج قرص نان را به دستی که پشت در انتظار میکشد بدهد علی ع به کودکان گرسنه اش فرمود به دیدار جد بزرگوارتان می رویم هر سه با گامهای لرزان راه افتادند . به نقل از کلوب نوشته شده توسط دوست عزیزم: (متن زیر توسط دوست بسیار عزیزم نگارش شده من خیلی خوشم اومد و همین جا ازش تشکر می کنم حیفم اومد برای شما هم نذارم البته با اجازه از ایشون) وقتی آسمان بی هیچ چشم داشتی سقف میشود و خورشید بی هیچ منتی گرمایش را بر تار و پود وجودت می تا بد و زمین بی هیچ بهانه ای گامها یت را بر قلب وجودش می پذیرد و تما م هستیش را و تمام بود و نبودش را ارزانی وجود تو می دارد به آسمان و خورشید و زمین به این همه بخشش به این همه لطف ذره ای بیندیش کدامشان میتوانی باشی ؟ می دانم که جوابت هیچ کدامست می دانی چرا؟ مگرمی شود تو بی هیچ چشم داشتی مهربانی کنی تمام مهربانی تو در وجود خودت خلاصه می شود و بس و اگرهم مهربان باشی در ازایش بهشت را مطالبه خواهی کرد واین است نهایت بخشش های بی بهانه ات ومن باز از تو می پرسم ذره ای بایندیش ... پس سراسر زندگیش را مالامال از بندگی بی ناز حکیم می کند نمیدانم ای انسان ِقرن بیست و یک با کدامین دلیل و برهان و با کدامین منطق به این وادی گام نهادی که خود را بی نیاز بلکه خود را خدای خود میدانی با تمام وجود دنیا را اسیر خود پنداشته ای و چونان برده ای که تا آخرین نفسهایش باید خدمت ارباب کند و وقتی ارباب او را رها میکند که تمام داشته هایش را به یغما برده باشد و دیگر چیزی از وجود او نمانده باشد گاه می بینی که زمین از خشم به خود می پیچد ، نعره ای از عمق وجود سر میدهد آسمان از این همه ناسپاسی تو سیل اشک به راه می اندازد خورشید گاه به شرم از کار تو صورت پنهان می دارد دریا از این همه طغیان طوفانی می شود واز خود خواهی تو تاب و توان از کف می دهند ای کاش با خود خواهی هایت سدی نمی ساختی دربرابر آن همه بخشش بی کران و این گونه در مقابل لطیف بایستی این گونه سر به کوه طغیان گذاری و خود را یگانه پنداری جان اندیشمندان را نیز به مخاطره انداخته ای غمی سنگین بر دلهاشان نهاده ای و فریاد ها یشان را به سخره گرفته ای اینان همه بر تو نهیب می زنند شاید به خود آییی و راه و رسم بندگی پیشه کنی اما میدانم تو باز اندیشه نمیکنی و بدان اگراو بخواهد دیگر نخواهی بود. تشکر از دوست عزیزم می گن نیمه شعبانه راست میگن؟!... آزین بندی،چراغونی،کوچه و خیابونا.....خیلی قشنگن....یه حس و حالی دیگه به آدم میدن..... اینا همه برا چیه برا کیه...... شما می دونی برای چیه.....هر سال همین موقع این کار و می کنن مگه کسی قراره بیاد......مگه کجا رفته، چه وقته رفته......اصلا کی هست کجا هست ....تو می دونی کیه؟؟!.... من یه چیزایی میدونم بذار برات بگم این آقایی که دارن براش آزین می بندن دارن براش شهر رو چراغونی می کنن همون فرزند غریب و تنهای فاطمه ست که سال های ساله غایبه سالهاست که به بیابونا رفته از دست همین آدما...... این آقا همون کسیه که جهان منتظرشه اما منو تو چی آیا علاوه بر این که کوچه و خیابونمون رو آزین می بندیم کوچه دلمون هم آزین بستیم یا نه؟آیا واقعا منتظرشی یا نه.......خدا می دونه و خودت! خلاصه خواستم اینو بگم این آْزین بندی ها هم مثه آزین بندی های هزار و خورده ای سال پیش هم بعد مدتی می ریزن،دوست من بیایم دلامون رو آزین بندی کنیم و سعی کنیم ازش مواظبت کنیم تا همیشه دلت آزین بسته آقایی باشه که خیلیا فراموشش کردن و بی خیالشن...........تمام فکر ما باید دنبال این آقا باشه نه آقایی دیگه........ پیشاپیش نیمه شعبان میلاد امام زمان عج رو تبریک می گم....به امید ظهور......التماس دعا......یا علی مدد... ((اللهم عجل الولیک الفرج))
شاد و خرم دل یاران و ، به دور از محن ست
هر طرف میگذرم، بانگ طرب می شنوم
وه که میلاد حسن، نور دل بوالحسن ست
دختر ختم رسولان پسری آوردست
که وجودش حسن و، نام نکویش حسن است
سروی آزاده عیان گشته که از لطف و صفاش
غیرت جنـــت مـــوعود، زمیـــن و زمـــــن ست
شیعیا خرم و فرخنده ازین مولودند
شادمان، خاطر شوریده هر مرد و زن ست
صبر ایوب فراموش شد از خاطره ها
که در افواه کنون صحبت صبر حسن ست
پور زهرا! ز عنایت به محبان نظری
دیده ها سوی تو ای دلبر شیرین سخن ست
ای حیاتی! چه غم از محنت محشر داری
که حسن روز جزا دافع رنج و محن ست
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!
چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید میریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!
چقدر خنده داره
که وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر میکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت میبریم و از هیجان تو پوست خودمون نمیگنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانیتر از حدش میشه شکایت میکنیم و آزرده خاطر میشیم!
چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان
دنیا آسونه!
چقدر خنده داره
که سعی میکنیم ردیف جلو صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف
نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمیکنیم اما
بقیه برنامهها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم اما سخنان قران رو به سختی باور میکنیم!
چقدر خنده داره
که همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به
بهشت برن!
چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال میکنیم به سرعت آتشی که
در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا میگیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو میشنویم دو برابر
در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر میکنیم!
خنده داره؟
اینطور نیست؟
دارید میخندید؟
دارید فکر میکنید؟
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
دوره گردم دار قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری شیشه خالی می خرم
ناگهان آهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بد تر از او خواهرم دلگیر بود
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک بر داشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
باز هم بانگ درشت پیر مرد
دوره گردم دار قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
کوزه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری شیشه خالی می خرم
خواهرم بی روسری بیرون پرید
آی آقا سفره خالی می خرید؟
نانها را روی هم گذاشتند و به مسکینی که نیازمندتر از آنان بود، دادند.
. پیامبر فرزندانش را در آغوش گرفت و چهره های رنگ پریده شان را بوسه باران کرد: «خداوندا! شاهد باش که عشق تو با اینها چه کرده است. خداوند، شما روزه داران را ستایش می کند.»
Design By : Pichak |