نوشته شده توسط دوست عزیزم: (متن زیر توسط دوست بسیار عزیزم نگارش شده من خیلی خوشم اومد و همین جا ازش تشکر می کنم حیفم اومد برای شما هم نذارم البته با اجازه از ایشون) وقتی آسمان بی هیچ چشم داشتی سقف میشود و خورشید بی هیچ منتی گرمایش را بر تار و پود وجودت می تا بد و زمین بی هیچ بهانه ای گامها یت را بر قلب وجودش می پذیرد و تما م هستیش را و تمام بود و نبودش را ارزانی وجود تو می دارد به آسمان و خورشید و زمین به این همه بخشش به این همه لطف ذره ای بیندیش کدامشان میتوانی باشی ؟ می دانم که جوابت هیچ کدامست می دانی چرا؟ مگرمی شود تو بی هیچ چشم داشتی مهربانی کنی تمام مهربانی تو در وجود خودت خلاصه می شود و بس و اگرهم مهربان باشی در ازایش بهشت را مطالبه خواهی کرد واین است نهایت بخشش های بی بهانه ات ومن باز از تو می پرسم ذره ای بایندیش ... پس سراسر زندگیش را مالامال از بندگی بی ناز حکیم می کند نمیدانم ای انسان ِقرن بیست و یک با کدامین دلیل و برهان و با کدامین منطق به این وادی گام نهادی که خود را بی نیاز بلکه خود را خدای خود میدانی با تمام وجود دنیا را اسیر خود پنداشته ای و چونان برده ای که تا آخرین نفسهایش باید خدمت ارباب کند و وقتی ارباب او را رها میکند که تمام داشته هایش را به یغما برده باشد و دیگر چیزی از وجود او نمانده باشد گاه می بینی که زمین از خشم به خود می پیچد ، نعره ای از عمق وجود سر میدهد آسمان از این همه ناسپاسی تو سیل اشک به راه می اندازد خورشید گاه به شرم از کار تو صورت پنهان می دارد دریا از این همه طغیان طوفانی می شود واز خود خواهی تو تاب و توان از کف می دهند ای کاش با خود خواهی هایت سدی نمی ساختی دربرابر آن همه بخشش بی کران و این گونه در مقابل لطیف بایستی این گونه سر به کوه طغیان گذاری و خود را یگانه پنداری جان اندیشمندان را نیز به مخاطره انداخته ای غمی سنگین بر دلهاشان نهاده ای و فریاد ها یشان را به سخره گرفته ای اینان همه بر تو نهیب می زنند شاید به خود آییی و راه و رسم بندگی پیشه کنی اما میدانم تو باز اندیشه نمیکنی و بدان اگراو بخواهد دیگر نخواهی بود. تشکر از دوست عزیزم
Design By : Pichak |