سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























هر وقت تنها می شوم خیالم می رود دنبال کار خودش...


نمی دانم این خیال ما خام است یا پخته!ولی هر چه هست خیالم راحت است که جایه دوری نمی رود همین اطراف است....


خداوندا مراقب خیال ما باش که یه وقت خیال خامی به سرش نزند....


خیال ما را از خیال خودت پر کن... 

التماس دعا



 


نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 9:4 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

  (( این مطلب رو تو جایی دیدم متاسفانه منبعی نداشت که ذکر کنم نوشته هر کسی که هست بابت کتابتش ازش ممنونم.))

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا دوتا سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: ینی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جونا و آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز وخوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و
قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
گفت: اما سوال بعدیم اینه که من با یاد مرگ آدم شدم دیگه دین به چه درد من میخوره و یا اینکه با من چی میکنه؟
گفتم: اتفاقا دین به درد آدما میخوره نه غیر آدما، تازه شما از این به بعد با دین عاشق میشی بزرگترین کار دین عاشق کردنه
عاقلهاست و انسان کامل یعنی بشر غرق شده در دریای عشق و عقل
خنده ی زیبایی روی لبش نشست انگار چشمهاش پنجره شده بود رو به اقیانوس آرام مثل خودش
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
مارفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...


نوشته شده در دوشنبه 90/4/13ساعت 8:2 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

   هیئت...

تازه به فضای مسجد اومده بودم فک کنم 16 سالم بود. به اصرار محمد دوستم(همیشه دعاش می کنم که من و به این راه کشوند) رفتیم هیئت.اولین بار که رفتم زیاد برام خوب نبود ولی خیلی حال کردم صفا داشت...

الان دیگه عاشق هیئتم و با نوای هیئت جون می گیرم.مخصوصا شبای پنج شنبه مناجات حضرت امیر ...

نمی دونم چی به آدم می دن که وقتی نمک گیر هیئتشون می شی دیگه گیر می شی ...فک کنم همش از دعای خانم حضرت زهرا س باشه...

فقط خدا یه چیزی هیئت رو ازم نگیر...

التماس دعا


نوشته شده در جمعه 90/4/10ساعت 12:41 صبح توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

   امتحان های ترم اخرم هم تموم شد شکر

لیسانس یا به قولی کارشناسی!!!حالا ما هم به اصطلاح کارشناس شدیم چه عرض کنم!خب قبول کارشناسم اما خدا کنه کار دنیامون کارشناسی شده بشه...

حالا ما هستیم و ورود به عرصه جدید زندگی....توکل بر خدا

خدایا همیشه فقط فکر تو امید رو در من زنده می کنه تنهام نذار ....

یا علی مدد


نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 3:20 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

******میلاد با سعادت ابر مرد عالم،مولای متقیان،یار مظلومان حضرت علی(ع) را به خدمت آقا امام زمان عج و شما دوستان گرامی تبریک عرض می کنم******

جانم فدای آقام علی ع

   ****پدران گرامی روزتان مبارک*****

مولا علی

اشعاری در وصف مولا....التماس دعا...یا علی مدد

فانوس
امشب هلاکم می‌کنی با کنجِ ابرو یا علی
تا نیمه شب در فکرِ تو گشتم ثناگو یا علی
من کیستم؟ من چیستم؟ جز ذره‌ی ناقابلی
در پیش پایت می‌زند جبریل زانو یا علی
گفتی به وقت مردنش هر کس تو را بیند علی
مردم بیا دیدارم ای یارِ سیه مو یا علی
راهم کجا؟ چاهم کجا؟ گم کرده‌ام کوی تو را
دل عازم روی تو شد، ره را بگو کو یا علی؟
گفتم شب میلاد تو گیرم ز تو مولا مدد
تا این که فانوس دلم گیرد ز تو سو یا علی
مشکل به کارم آمده، لطفی امیر‌المؤمنین
دانم گره وا می‌شود، با ذکر یا هو یا علی
بودی تمام عمر من غمخوار و یارِ سختی‌ام
هستی به هر زخمِ دلی، درمان و دارو یا علی


جان
یا ایّها الناس این دلم را در گلستان یافتم
وقتی در او حبِّ علی، آن شاه مردان یافتم
من مرده بودم از ازل، لیکن به یومن نام او
شد زنده روحِ مرده‌ام، من از علی جان یافتم
او در پسِ صد پرده و هرگز ندیده چشمِ من
اما ندیده عاشقش گردیدم، ایمان یافتم
وقتی به ذکر «یا علی» لب‌های من شد آشنا
گشتم دوای دردها، هم این که درمان یافتم
وقتی به دریای ولا خود را به آب انداختم
گشتم گدای مرتضی، ملکِ سلیمان یافتم
دادم به دست آل حق دل را به رسم هدیه‌ای
شکر خدا چون عاقبت جان نزد جانان یافتم
فطرس بگو بر عارفان از عشق‌بازی‌های عشق
من از عبادات علی معنای عرفان یافتم

(اشعار از اینجا اومده)


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/25ساعت 3:10 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

    بالاخره بعد از گذراندن ترم های متوالی و پر دغدغه و شیرین امتحان های ترم آخرم هم از راه رسید ...

دانشگاه هم به لطف خدا داره تموم میشه،مرحله بسیار خوب و موثر در زندگی هر جوان که می تونه راه و روش زندگی جوون رو عوض کنه....

دانشگاه تجربه خوبی بود یقینا این تجربه و حضور می تونه در زندگی آینده خیلی به کار بیاد.امیدوارم که بتونم با به کارگیری داشته هام و استفاده صحیح از فرصت های پیش رو کمک و خدمتی به خود،خانواده و دیگران داشته باشم و در نهایت بتونم رضایت خداوند رو جلب کنم انشالله

   یه دو هفته بریم به این ترم آخرم هم برسیم که این دمه اخری ازمون شاکی نباشه:دی

نمی دونم چرا این ترم اخر کلا حس آدم می پره ترم های قبل که حس داشتیم اونطور بود دیگه وای به حال ترم اخر.بنده خدا ترم اخر:دی

   برای دوستان گرامی  موفقیت در تمام مراحل زندگی رو از خداوند بزرگ خواهانم.

موفق باشید

یا علی مدد


نوشته شده در دوشنبه 90/3/23ساعت 12:29 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

     لیله الرغائب

  امشب اولین سالی بود که تو این شب دعا کردم و از خدا طلب کردم

امشب از خدا خواستم ادمم کنه به نظر خودم تمام آروزها تو همین یه ادم شدنه....خدا کنه آدم بشم دوستان شما هم دعا کنید سخته ولی از کرم خدا بعید نیست..

امشب دعای خوبی هم واسه کردم که تو دلم می ذارمش اگه خدا مستجابش کنه خیلی خوب میشه....توکل به خدا

 

التماس دعا


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 10:27 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

      وقتی تو نیستی نهست های ما چونان که بایدند،نبایدها...

مثل میشه آخر حرفم،حرف آخرم را با بغض می خوانم....عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم،باشد برای روز مبادا.

اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست،آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز،روزی شبیه فردا،روزی ایست مثله همین روزهای ماست.....اما چه کس می داند شاید امروز نیز روز مبادا باشد...

  وقتی تو نیستی نهست های ما چونان که بایدند نباید ها.....

    هر روز بی تو روز مباداست.....

   فایل دکلمه این متن را  دانــلود کنید

روز مبادا


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/18ساعت 10:35 صبح توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

  در ابتدا سلام و از طولانی بودن مطلب عذر می خوام  سفرنامست دیگه:دی

تو خونه بودم ناگهان پیامکی اومد که دعوت نامه اردوی وبلاگ نویسان به ایمیلتان ارسال شد.رفتم سراغ میل باکس و چکش کردم دیدم بله از بنده دعوت شده تا در جمع وبلاگ نویسان کشور باشم خلاصه بنده هم افتخار دادم و این دعوت رو پذیرفتم:دی....

    سه شنبه راهی تهران شدم و غروب با هزار بدبختی و گشت و گذار در تهران وارد اردوگاه شدم.خلاصه رفتم پذیرش و مبلغ 5 تومن ازم اخذ کردن(که از قبل نگفته بودن خوش مرام ها) و گفتن آقایون خوابگاه اذر گاه باید برن حالا این خوابگاه یه یک کیلومتری باید می رفتی تا برسی از این بابت نشستم تا قوت بگیرم که ناگهان ماشین بار هدایا اومد و اقای احسان بخش هم که سریع با ما خودمونی شد گفت بیا کمک خالیشون کنیم....رفتیم و خالی کردیم و به این ترتیب ااقی احسان بخش گفت که اگه می تونم تو کارای اجرای کمک کنم که منم چون ذاتن ادم خیری هستم قبول کردم:دی

   دیگه رفتیم پیشش و نشستیم کمی از نابسامانی اردو گفت و گفت که مکه بوده و از اونجا کارا رو پی گیری کرده و اونجا با آقا فخری با هم بودن(خوش به حالشون والا) و از همایشای قبلی گفت و همچنین گفت که دبیر همایش پارسی بلاگم من بودم و ...

   صبح فردا احسان بخش زنگ زد بهم گفت آقای غفاری برو پذیرش و کسایی که میان پذیرش کن اقا ما اول رفتیم دیدم خوبه تعداد کم بودن یهو اتوبوسای مترو اومدن که ناگهان دوستان ریختن تو دفتر ولی از اونجایی که بنده مرد روزای سختم یکی یکی به همه رسیدم و همه رو پذیرش کردم.:دی...

خب وقتی سرم یه کم خلوت شد نشستم و به بازرسشی لیست اسامی شرکت کننده ها رسیدم و تو لیستا دنبال وبلاگ های پارسی بلاگ می گشتم که تعدادشون نسبت به سایر بلاگ ها کم بود(آق فخری بنده خدا:دی)

دیگه افتخار آشنایی با اسامی دوستان رو داشتم...پذیرش خانم ها جدا بود ولی چون مراسم شروع شد خانم های مسئول رفتن و مسئولیت پذیرش خانم های باقی مونده هم به گردن من افتاد و اون لیست خانم های شرکت کننده هم به دست ما رسید :دی.....خلاصه بنده روز اول تا ساعت 3 تک و تنها اونجا بودم و گاه گاه دوستانی که دیر اومده بودن می مدن واسه پذیرش و خلوت ما رو بهم می زدند.

***************************************
    در کل اردوی خوبی بود البته بنده امیدوار بودم که تنی چند از دوستان پازسی بلاگ رو ببینم که سعادت دیدار نبود.انتقاد های زیادی به اردو شد که نمونه بازرش بنر روز افتتاحیه بود که به ساعت نکشید نقل خبر گزاری ها شد.یک اشتباه رو رسانه ایی کردن دردی از ما دوا نمی کنه کاش ما یه کم صفت ستاری داشتیم.مسئولین خودشون فهمیدند و برطرفش کردن.بگذریم

براتون بگم از جاده های بی پایان اردوگاه و سر بالایی هاش که توان من پیر مرد رو برده بود.اخه بابا یه کم ملاحضه ما رو هم می کردید سنی ازمون گذشته!!!!:دی

جاده های بی انتها...

   ولی خدای جایه با صفایی بود خیلی دلنشین بود.بر فراز تهران جای خوبی بنا کردن امکانات خوبی داشت و در کل مکان مناسبی واسه وبلاگ نویسان بود!

آسمان زیبا...

زیباست...

 

    براتون بگم از کارگاه های اموزشی که زیاد قوی نبودن و بیشتر جنبه سرگرمی بود ولی خب باز دستشون درد نکنه بالاخره زحمت کشیدن ولی می تونست قوی تر و با محتوا تر باشه....

روز اول بازدید برج میلاد بود که راهی شدیم و از این بنای عظیم دیدن کردیم و با قدم هام مزینش کردم:دی....قرار بود تا اون بالاش بریم و لی چون هوا مساعد نبود تا سالن سر بسته بردن و از این سعادت بی بهره ماندیم...

برج میلاد

 

     حالا ما بودیم برگشت به اردوگاه و بالا رفتن از اون سربلایی وحشتناک اردوگاه برای رسیدن به خوابگاهگریه‌آور

روز دوم سخرانی دکتر پور حسین مدیر شبکه آموزش بود که خوب بود استفاده بردیم ار نطق هاشون صحنه جالب این آیتم سوال یکی از حضار مبنی بر این که نظرتون در مورد مناظره احمدی نژاد با میر حسین چی بود و پشت دوربین چه اتفاقی افتاد؟که با تشویق حضار همراه شد ایشون گفتن که 99 درصد همون چیزی بود که مردم تو تی وی دیدن و اون یه درصد هم سلام و احوال پرسی!!!

سالن همایش

  بعد از این پذایرایی بود که به دلیل مسائل امنیتی نمی گم چی بود:دی

خلاصه گذشت و بعد ظهر رفتیم سینما پردیس ملت و فیلم یکی از ما دو نفر رو دیدم که دکتر شاه حسینی هم نقدش نمودن و بعد هم به موزه دفاع مقدس رفتیمو بعد از اون تو همون جا دعای کمیل قرار بود خونده شه

موزه دفاع مقدس

اولش خوب شروع شد مداحی حاج حسین هوشیار و فضای باز حاله خوبی بود که اخرای دعا بود که ناگهان خشم خدا ما رو فرا گرفت و باد و طوفان شروع به وزیدن کرد که ناگهان پروزکترا و دوربین های صدا و سیما بود که رفت رو هوا :دی....بنده خدا تصویر برداره موند چه طور دوربینش به اون بزرگی نقش زمین شد عزیزان صدا و سیما امید داشتن که به باد ختم بشه و بارون نیاد که دیگه اخرای دعا بود که باران هم گرفت و عزیران دوربین هاشون رو گرفتن زیر بغل و فرار:دی...پوزخند...(همینه دیگه کاری که نیتش ریا باشه همینه)

دعا که تموم شد وبلاگ نویس بود که می دوید به سمت اتوبوسش ...هی یادش بخیر:دی

شب که برگشتیم اردوگاه من رفتم واسه حساب و کتاب پولای دریافتی از پذیرش که دستم بود و با اینکه 5 تومن هم اضافه بر حسابم بود پول رو دادیم به عزیزان...

صبح جمعه و استخری دلنشین و رویایی و صرف صبحانه و راهی شدن به سمت تالار ایوان شمس واسه ادامه مراسمات.....

تو این قسمت چند تن از روزنامه نگاران صحبات هایی کردن که جالبیش تو قسمت پرسش و پاسخ بود که اقای مجری گفت 90 درصد سوال ها مربوط به فیلترینگ می باشد:دی یکی از گلایه های دوستان وبلاگ نویس بود...این فیلترینگ هم شده معضلی واسه ما

خلاصه برگشتیم اردوگاه  ناهارو استراحت و ساعت 6 با وسایل هامون برگشتیم همون جا واسه اختتامیه....

اول مراسم اعلام کردن که 14 تا قرعه کشی کربلا داریم که از همون اول جلسه دلمون هوایی شد وسطای جلسه یه برگه دادن یه شماره هم روش که شماره ما لایق برنده شدن نداشت البته چون من صاحبش بودم...تا کی نمی بری آقا اخرش میام....

آخ کربلا

جلسه اختتامیه خوب بود.بعد سخن رانی سخنرانان نوبت اهدای جوایز بود که یکی از جایزه ها به محمد دلاوری مجری صرف جهت اطلاع بود که جمله قشنگی گفت:گفت زمانی که روزنامه نگار بودم آرزوی یه ستون جا برای درج مطلبم تو روزنامه داشتم الان وبلاگی دارم که هر وقت می خوام توش حرفام رو می ذارم و این یعنی خوشبختم بچه ها افتخار کنید که ما خوشبختیم....:دی

یه جای مراسم هم جالب بود که از یه زوج موفق وبلاگ نویس تقدیر کردن که عزیز دلم برگشت گفت فقط جانم فدای امام هادی ع و حضار همه دست زدن .....و بقیه ماجرا

خلاصه مراسم تموم شد و اینجا بود که دیگه نخود نخود هر کی رود خانه خود از دوستان خداحافظی کردیم و با تجارب اکتسابی از این اردو  رهسپار دیارمون شدیم و تمام.

ببخشید اگه طولانی بود حلال بفرمایید

التماس دعا یا علی مدد

تو ادامه مطلب از حواشی اردو عکس گذاشتم ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/3/5ساعت 6:22 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

روزگاری جوانان چه امیدوار بودن و حالا.....

خدایا نمی دونم باعث ایم همه غم و غصه در بین جونا چیه ولی حیف حیف حیف که به خاطر ..... اینطور شادی از جونا گرفته شده....یا الله خودت کاری کن

 


نوشته شده در دوشنبه 90/2/19ساعت 9:27 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

Design By : Pichak