سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























امشب اومدم وبلاگ یهو یاد خاطره ایی از خودم افتاد گفتم بنویسمش:

سال 84 بود یادمه اون موقع این مسابقه در 100 ثانیه رو می داد،من هم اون موقع فکر کنم پیش دانشگاهی بودم.شبا می شستم این مسابقه رو نگاه می کردم.یادمه خیلی دوست داشتم تو این مسابقه شرکت کنم...برای شرکت تو مسابقه باید یه نامه پست می کردی به برنامه من هم یه روز یه نامه نوشتم و پست کردم....مدتی گذشت ما اون موقع هر سال با بچه های محل با کاروان مسجد محل می رفتیم مشهد(یادش بخیر چه دورانی بود)اون سال هم قرار شد بریم.سی هزار تومن هزینه سفر بود.من به خونه نگفتم  چون می گفت پسر هر سال هر سال مشهد چه خبره.دیگه من گفتم بهترین راه اینه به خود امام رضا ع بگم گفتم آقا می خوام بیام حرمت خودت جورش کن.....

یه روز دم غروب بود خسته بودم خوابیده بودم، یهو خواهرم اومد بیدارم کرد گفت ایمان یه آقایی زنگ زده با تو کار داره می گه از مسابقه در 100 ثانیه مزاحم می شم آقای ایمان غفاری هستن..حالا من اصلا بکل بی خیال مسابقه شده بودم .خلاصه منم ذوق زده رفتم گفت اقای ایمان غفاری گفتم بله گفت یه نیم ساعت دیگه مسابقه شروع میشه اماده باشید دوباره زنگ می زنیم....خلاصه این که ما چه طور تو مسابقه شرکت کردیم بماند فقط جایزه اصلی 500 هزار تومن کمک هزینه حج بود که اون قسمت نشد ولی همون قسمت مون از این مسابقه سی هزاز تومن بود.همون پولی که لنگش بودم...

بعد مسابقه از من آدرس خواستند که پول رو پست کنن در خونه،پیش خودم گفتم کو تا اینا این پول رو برسونن دست ما ولی وقتی کارا از قبل برنامه ریزی شده باشه هیچش لنگ نمی مونه....به یاری  خدا و امام رضا پول به موقع قبل از  سفر رسید دستم و ما هم رفتیم پابوس امام رضا ع و کلی هم صفا کردیم.قربون امام رضا ع برم ما ر و از چه طریقی برد مشهد هم فال هم تماشا......قربون اهل بیتی که نوکراشون رو آرزو به دل نمی ذارن......

ولی الان سه ساله دیگه قسمت نشده برم خیلی هم دل تنگم به امید بوسیدن هر چه سریعتر ضریح اما رضا ع                    

و این ماجرا برا همیشه تو ذهن من باقی موند....قصه ((نامه نوشتم برای شرکت در مسابقه اما رسید دست امام رضا (ع)....))

یا علی مدد


نوشته شده در شنبه 89/8/15ساعت 1:12 صبح توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

مرا خوب نظاره کن،این منم یک انسان،شاید من را خسته بینی.مرا در بین غمها بینی ،میان اشک و اه ناله زاری ،بدان من از اول اینچنین نبودم مرا که اینگونه می بینی در عرش بودم به پیش رب حی بودم،میان آن همه نعمت،میان آن همه خوبی ولی به فرشم آورد همان هوای نفسانی.......

مرا فرشی نمود آن هوای نفسانی


نوشته شده در جمعه 89/8/7ساعت 2:19 صبح توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

   یادمه اون موقع که من کم سن و سال بودم،نگاه به هر جوونی می کردم سر و حال سر زنده بود.دارای چه روحیه شادی بودن لبشون همیشه پر از خنده بود،طوری بود که من بهشون حسودیم می شد و می گفتم خدا پس کی من هم جوون می شم.......گذشت تا اینکه من هم جوون شدم به سن اونا رسیدم....الان من جوونم اما زیاد احساس سرزنده بودن  و شادابی نمی کنم!البته تنها من اینطور نیستم الان اگر به اغلب جوونا نگاه کنی زیاد سر زنده و شاد به نظر نمی رسن!اگه هم خنده هایی می کنن به قولی خنده تفریحی و ظاهری!چند تا از دوستان خود من تو همین سن کم و ابتدای جوونی محاسن و مو سر سپید کردن... البته خود بنده هم ای چند تا مو سپید کردیم...با خودم فکر کردم که چه دلیلی ممکنه داشته باشه که همچین بلایی داره سر جوونا میاد ..با دوستان که می شینیم صحبت می کنیم به یه نتیجه میرسیم که نبودن هدفی مشخص تضعیف شدن اراده و مشغولیت ذهن تنها دلیل این امره......اما یه سوال که چرا اینطور شدیم جوونا؟؟؟!!!  

    البته با یه نگرش سطحی می شه جواب این سوال رو داد،که الان بیشتر جوونا سردرگم هستن یعنی هدفی برا زندگی ندارن....جوون به هزار بدبختی درس می خونه اما امیدی برا کار بار نداره ....بعضی از پدر مادر ها هم جوون رو درک نمی کنن و به جای اینکه تسکین جوون باشن بدتر مثه مته می رن رو مخ جوونشون...مشکلات ازدواج جوونا که خودش عاملی بس بزرگ شده بالا رفتن سطح توقعات از طرف خانواده ها ،و همچنین نبودن امنیت شغلی و توان اداره زندگی برای امر ازدواج هم از سوی دیگه می تونه ازدلایله این امر باشه...البته عوامل دیگری هم دخیله که جای گفتن نیست ..

خلاصه اینکه هر عاملی که هست داره نسل جوون کشور رو به مشکلت زیادی دچار می کنه....به امید برطرف شدن همه مشکلات جوونای ایران زمین ...

    

 


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 3:58 صبح توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

میلاد با سعادت و پر فروغ آقا علی ابن موسی الرضا ع رو به همه دوستان تبریک عرض می نمایم

یااَبَالحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ موُسَی الرِضا یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه 

جمله ستارگان همه سینه سپر نموده اند
پشت به شمس و زهره و قرص قمر نموده اند
بر سر بام منزلِ دلبر ما چو اختران
خیره به حجره گشته اند چشم به در نموده اند
گفت به گوش اختری اختر غرق نور، خود
از چه تمام اختران شور و شرر نموده اند
گفت جواب، دم مزن هلهله را ببین که چون
نفخه ی عشق در خور کافر کر نموده اند
یک نظری نما تو بر سر درِ خانه ی بهار
خانه و حجره گوئیا طلا به بر نموده اند
حجره ی کیست اخترا این همه گوئی اش ثنا
شرم ز او ستارگان پرده به سر نموده اند
حجره ی دلبر خداست حجره ی شاه دلرباست
آنکه فرشتگان ز او سرمه بصر نموده اند
حجره ی غرق نور ما حجره ی کوثر و علیست
نقش رضاست بین او با گل و پر نموده اند
نور فقط نقاب اوست نجمه به پیچ و تاب اوست
کاظم و نجمه بهر حق هدیه پسر نموده اند
خنده ی او چه می کند با دل اهل معرفت
جمله زمین و آسمان تای کمر نموده اند
فاطمه و نبی ببین دست به دست حیدرند
نذر وجود حضرتش درّ و گهر نموده اند

 


نوشته شده در دوشنبه 89/7/26ساعت 2:45 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

به نقل از کلوب :

 دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بدو بیراه گفت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. به پرو پای فرشته و انسان پیچید. خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بدو بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این روز را زندگی کن. لابه‌لای هق هقش گفت: اما با یک روز؟ با یک روز چه کار می‌توان کرد؟ خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را درنمی‌یابد، هزار سال هم به کارش نمی‌آید و آن‌گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود. می‌ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد. بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود. می‌تواند بال بزند، پا روی خورشید بگذارد، می‌تواند... او در آن یک روز آسمان‌خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن‌هایی که نمی‌شناختندش سلام کرد و برای آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند «امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!»


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 11:15 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

 ای آسمان ببار بر دل جاماند ام......

بر دلی که حتی برای طپش زدن دیگر بهانه ندارد.....

بر دلی که میان نهان خانه اش غوغاست......

بر دلی که از یاران به دور است......

بر دلی که با خود نا اهلی می کند.....

بر دلی که ناچار به طپیدن است.....

بر دلی که چه ها دارد و چه ها می کند.....

بر دلی که ............

ای آسمان در باریدنت درنگ نکن.................   

                                    ......... دلا از چه می نالی که جای نالیدن نیست......

التماس دعا

 


نوشته شده در دوشنبه 89/6/22ساعت 9:21 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

باز باران با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید کربلا را

دشت پر شور و نوا را

گردش یک روز غمگین

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان

زیر تیغ و نیزه ها را

*

باز باران با صدای گریه های کودکانه

از فراز گونه های زرد و عطشان

با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستان نشسته

رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی

چشم در چشمان هم آرام و سنگین

می چکد آهسته از چشمان سقا

بر لب این رود پیچان

باز باران

*

باز باران با ترانه

آید از چشمان مردی خسته جان

هیهات بر لب

از عطش در تاب و در تب

نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب

شش ماهه طفلی

رو به پایان

مرد محزون

دست پر خون می فشاند

از گلوی نازک شش ماهه

بر لب های خشک آسمان با چشم گریان

باز باران

*

باز هم اینجا عطش

آتش شراره جسمها

افتاده بی سر پاره پاره

می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره

شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان

وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان

دستها آماده شلاق و سیلی

چهره ها از بارش شلاق‌ها گردیده نیلی

دراین صحرای سوزان

می دود طفلی سه ساله

پر زناله

پای خسته

دلشکسته

روبرو بر نیزه ها خورشید تابان

می چکد از نوک سرخ نیزه ها

بر خاک سوزان

باز باران باز باران

*

قطره قطره می چکد از چوب محمل

خاک‌های چادر زینب به آرامی شود گل

می رود این کاروان منزل به منزل

می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران

آری آری

باز سنگ و باز باران

آری آری

تا نگیرد شعله ها در دل زبانه

تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه

تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی

بر فراز خیمه برگونه ها

بر مشک ساقی

کاش می بارید باران.

علی اصغر کوهکن

التماس دعا

برگرفته از وبلاگ جایی برای آزمودن


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/17ساعت 8:59 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

منم،همون کسی که ناسپاسی کردم......

همون کسی که برات بندگی نکردم.....آخه به منم میگن بنده!بنده ایی که حتی بلد نیست چه طوری باید اربابش رو اطاعت کنه...اینهمه نعمت دادی در عوضش من چیکار کردم .....گنــــــاه....

   تا تونستم با کارام دل تو رو شکستم ...تو رو پیش ملائک شرمسار کردم.....تو انقد خوبی که حتی حاضر نیستی آبروم رو ببری اگه بخوای می تونی رسوام کنی ولی این کار رو نمی کنی چون تو خدایی....این جمله دیونم می کنه:((کرم بین و لطف پرردگار ....گنه بنده کرده است و اوست شرمسار...))

   شب قدر،شبی که به بنده ها ارفاق منی کنی ...می گی بنده من این شب رو درک کن براخودت نه برای من .....ولی باز هم ما غافلیم....غافل...

                       الهی بنده ایی گم کرده راهــم        بده راهم که سر تا پا گنــاهم

                       اگر عمری به غفلت زیست کردم      تمام هستیم را نیست کـــردم

                       به هر در حلقه کوبیدم خدایـــــا        لباس یاس پوشیدم خدایـــــــا

                       اسیر نفس هر جایی شدم من        مقیم شهر رسوایی شدم من

                       نچیدم گل زشاخ آرزویــــــــــــی        ندارم پیش مردم آبرویــــــــــی

التماس دعا

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/11ساعت 10:16 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

 


امام علی(ع)


ابن عباس می گوید که: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود: چونکه مرا به آسمانها سیر شبانه دادند به هیچ ملکی از ملائکه برخورد نکردم، مگر اینکه از من درباره علی بن ابی طالب علیه السلام سؤال می کردند تا جایی که من گمان کردم اسم علی علیه السلام از اسم من مشهورتر است.

پس آنگاه که به آسمان چهارم رسیدم، ملک الموت را دیدم که به من گفت: ای محمد! هیچ خلقی از خدا نیست مگر اینکه قبض روحش بدست من می باشد، بجز تو و حضرت علی علیه السلام، چون خداوند متعال خود قبض روح شما را خواهد کرد. پس چون به زیر عرش الهی رسیدم حضرت علی علیه السلام را دیدم که در زیر عرش الهی ایستاده بود.

پس من گفتم: ای علی از من سبقت گرفتی؟

جبرئیل به من گفت: ای محمد! کیست آن کسی که با او این چنین صحبت می کنی؟ گفتم: این برادرم علی بن ابی طالب علیه السلام است.

جبرئیل به من گفت: ای محمد! این علی علیه السلام نیست بلکه ملکی از ملائکه خداوند متعال می باشد که خداوند متعال آن را به صورت علی علیه السلام خلق کرده است.

پس ما ملائکه ای که مقرب درگاه الهی هستیم هر وقت مشتاق دیدار حضرت علی علیه السلام می شویم این ملک را زیارت می کنیم، بخاطر بزرگی و کرامتی که حضرت علی علیه السلام در پیشگاه خداوند دارد.


نوشته شده در سه شنبه 89/6/9ساعت 12:46 صبح توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

 عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی  عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی  

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیمیلاد با سعادت آقا امام حسن مجتبی (ع) بر همه مبارکعکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی 

 

 

یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَســـوُلِ اللّهِ

یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِـــهِ یا سَیِـــدَناوَ مـــَولانا اِنــا تَوَجَّهنا وَ

ستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا 

                 یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه

                        

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

                                            

 

     

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی                                                   

       چه نشاطیست عزیزان که به هر انجمن ست
                                                   شاد و خرم دل یاران و ، به دور از محن ست
        هر طرف میگذرم، بانگ طرب می شنوم
                                                  وه که میلاد حسن، نور دل بوالحسن ست
        دختر ختم رسولان پسری آوردست
                                                   که وجودش حسن و، نام نکویش حسن است
       سروی آزاده عیان گشته که از لطف و صفاش
                                                   غیرت جنـــت مـــوعود، زمیـــن و زمـــــن ست
       شیعیا خرم و فرخنده ازین مولودند 
                                                   شادمان، خاطر شوریده هر مرد و زن ست
       صبر ایوب فراموش شد از خاطره ها
                                                   که در افواه کنون صحبت صبر حسن ست
      پور زهرا! ز عنایت به محبان نظری
                                                   دیده ها سوی تو ای دلبر شیرین سخن ست
    ای حیاتی! چه غم از محنت محشر داری
                                                   که حسن روز جزا دافع رنج و محن ست

   ولادت ،زندگی نامه و چند حدیث از این بزرگوار در ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 6:20 عصر توسط ایمان غفاری نظرات ( ) |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

Design By : Pichak